25ماهگی
سلام عزیزای مامانی میدونم مامانی خیلی تنبل شده ولی اصلا دیگه وقت آزاد ندارم از صبح که بیدار میشید باید با شما سرو کله بزنم تاشب واقعا دلم میخاد ماهیانه وبلاگتون رو بروز کنم ولی دیگه چیکار کنم قول میدم از این به بعد بروز باشم خوب تو این مدتی که نبودیم حسابی خوش گذروندید عروسی و گردش 15/10/93حنابندون پسرعموی مامانی بود مراسمشون خونه دخترعمو(خاله زهرا) گرفته بودن که همسایمون وای که همون شب خیلی بهانه گیر شده بودین پیش هیچ کس نمیرفتین همش بهانه میگرفتین و گریه میکردین 17/10/93روز عروسی ظهر شما رو پیش بابایی خوابوندم و رفتم آرایشگاه تا ساعت 6/30که برگشتم و شما رو آماده کردم و رفتیم سالن اونجا یه خورده بهتر بودین ولی باز دست از بهانه ...
نویسنده :
مامان یگانه و ریحانه
9:57