برگشت از اهواز و اتفاقهای بد این چند روز
سلام عزیزای دل مامان
یکشنبه۱۵بهمن صبح برگشتیم بوشهر...از صبح شنبه که اهواز بودیم مامان جون فاطمه حالش بد شده بود و دایی مسلم برده بودش بیمارستان بستریش کرده،منم عصر رفتم پیشش بخاطر شما که بهم وابسته هستید و همش بهانه میگیرید نمیتونم زیاد بمونم بیمارستان.مامان جون هم باید فعلا بستری باشه تا دیابت وپلاکت خونش کنترل کنن که ببرنش برا عمل طحالش که بزرگش ولی معلوم نیست کی عمل بشه چون هم قندخونش بالاست هم فعلا روزی ی بار داره خون بهش میدن بخاطر پلاکت خونش و کم خونی که همه اینها فعلا نتونستن کنترل کنن شما هم با دستای کوچولوتون هرروز دارید دعا میکنید که مامان جون خوب بشه همش گریه میکنید که دلتون تنگ شده براش😞😢
اتفاق بد دیگه ای که افتاد دیشب ریحانه داشتی با بابا بازی میکردی یهو پات سرخورد پیشونیت خورد ب لبه دیوار و پاره شده وکلی خون اومد و ترسیدی همش میگفتی ببرین منو بیمارستان سرم رو بخیه کنید😐ولی وقتی خودم با آب سرم و بتادین شستم دیدم در حدی نیست که بخیه بخاد فقط از داروخونه پماد گرفتیم و خودمون بستیمش
خدایا همه بچه ها رو پناه خودت نگه دار
مریضا رو شفا بده ی گوشه چشمی هم ب مامان زحمت کشیده و رنج دیده من کن نزار شاهد زجر کشیدنش باشیم و شفاش بده خدا جونممممم😢😢😢
ریحانه خانم مامانی