روزهای پایانی سال...

با سلام به همه دوستای عزیزی که لطف کردن و به ما سر زدن از همگی صمیمانه تشکر میکنم

این روزها حسابی سرم شلوغه بچه داری-خونه تکونی-خرید عید و مهمتر خرید واسه عروسی عمه زهرا گلی دخملا(7فروردین)عمه الهام(عمه بزرگ)و سوگند جون دختر عمه هم از اهواز اومدن و همگی دور هم جمع هستیم و خودمون رو واسه سال نو و عروسی آماده میکنیم از سوگند بگم که اولین نوه خانواده همسری و5.5ساله ست و خیلی برامون عزیزه و این روزها واقعا شیرن زبون شده

خوب از بچه ها بگم که این روزها بی خوابیشون همچنان ادامه دارد مخصوصا ریحانه کوچولوی مامان که تا پیش خودم نباشه خوابش نمیبره واصلا به تختش عات نکرده نمیدونم باید چیکار کنم که این عادتش از بین بره...دیگه کم کم خندیدناشون شروع شده و به محض اینکه باهاشون حرف میزنیم شروع میکنن به خندیدنو دل من وباباشون با دیدنشون ضعف میره قربونشون بره مامانی....

دو روز دیگه مونده به چهار ماهیگیشون و قراره ببرمشون آتلیه واسه عکس (این پست هنوز وقت نکردم عکسها رو بریزم تو کامپیوتر ان شالله توی پستهای بعدی)

خوب برای همه شما دوستای عزیز هم امیدوارم که روزهای آخر سال خوبی رو سپری کنید و همگی در کنار خانواده سال نو رو به خوبی و سلامتی شروع کنید

تا پست بعد خدانگهدار همگی...