یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

8ماهگی و روزمرگیها...

1392/4/27 16:40
176 بازدید
اشتراک گذاری

 

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم تیر 1392 ساعت 16:40 شماره پست: 14سلام سلام عشقهای مامانtotalgifs.com woopies gif gif 011.giftotalgifs.com woopies gif gif 011.gif

دوشنبه24/4/92 وارد8ماهگی شدین قند عسلای من باور نمیکنم 8ماه گذشت با تمام سختی های بزرگ شدنتون ولی شیرینیش بیشتر بود باور نمیکردم بتونم از این مسولیت مهم بربیام ولی به لطف خدا تا الان موفق بودم خدا رو بخاطرش هزاران بار شکر میکنم بخاطر دادن شما دخترای سالمی که بهم داده خدایا شکرت

مامان فداتون بشه الهی،این روزا حسابی شیطون شدینو کار من سختتر چونکه دیگه کم کم شروع کردین به 4دست وپا رفتن ویگانه فعالیتت بیشتر شده دیگه نمیتونم چشم ازتون بردارم تا سرمو برمیگردونم یا زیر میز کامپیوترین یا میز تلوییزیون یا زیر راه پله خلاصه اینکه شیطون شیطون شدین

از غذا خوردنتون هم بگم که مجبورم هردوتون رو بخوابونمو بهتون غذا بدم چونکه اصلا بهم فرصت نمیدین که به یکی تون بدم بعد به یکی دیگتونconnie_feedbaby.gifconnie_feedbaby.gif الان دیگه شروع به سوپ خوردن هم کردین و دوست دارین

واسه عوض کردن پوشاک و لباس هم یه دردسر دیگه دارم همش میخواین از دستم در برین

وای از خوابتون که دیگه گفتن نداره ساعت 2شب به زور میخوابین من که دیگه رمقی برام نمیمونه و این زحمت رو باید بابایی بکشه که شماها تو بغلش و راه بره تا شما وروجکا بخوابینشکلک های شباهنگShabahangشکلک های شباهنگShabahang

روزمرگیهامون:

پنجشنبه20/4/92

از صبح رفتیم خونه مامان جون(بابایی) وظهر اونجا بودیم وعصر هم رفتیم خونه مامان جون(مامانی)،دایی مسلم خیلی وقت بود که شماها رو ندیده بود و از دیدنتون کلی ذوق کرد تا آخر شب اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونمون

جمعه21/4/92

از دست شماها خیلی وقت بود که یه نظافت درست و حسابی نکرده بودم و تا شما خواب بودین منم یه گرد گیری حسابی کردم

شنبه22/4/92

واسه اولین بار سوپ خوردین

عصر خاله آزیتا زنگ زد که عسل باز بهونه بچه ها رو کرده و واسه یکشنبه قرار گذاشتیم که بریم خونشون

یکشنبه23/4/92

از غروب رفتیم خونه خاله آزیتا عسل هم کلی خوشحال شد و از بازی با شما سیر نمیشد آخرشب هم که میخواستیم بیایم خونه دلش نمیخواست بریم

راستی عسل خاله 2تا از عروسکاش رو داد به شما،عروسکاش رو خیلی دوست داره و به هیچ کس نمیده ولی

شما فرق میکنین

 

چهارشنبه 26/4/92

نوبت داشتین واسه چکاب 8ماهگی که ساعت11/30با بابایی رفتیم مرکز بهداشت و قد و وزنتون رو گرفتن که خدا رو شکر خوب بودین

یگانه وزن7.300 قد63

ریحانه وزن6.800 قد62

بعد هم رفتیم خونه مامان جون(بابا)که ظهر نذاشتین هیچکی بخوابه کلی جیغ و داد کردین،عصر هم عمه زهرا اومد و از دیدن شما خوشحال شدو شب ساعت10:30برگشتیم خونه و طبق معمول تا بخوابین ساعت شد2 

 

و بلاخره عکس

 

یگانه  و ریحانه خونه مامان جون (مامانی)پنجشنبه 20/4/92  

 

یگانه گلیtotalgifs.com woopies gif gif 007.gif

ریحانه مامانیtotalgifs.com woopies gif gif 007.gif

 

بازم فرشته کوچولوهای من

ریحانه بعد از حمامشکلک های شباهنگShabahang

 

یگانه بعد از حمامشکلک های شباهنگShabahang

 

یگانه و عسل خونه خاله آزیتا

 

قربون دختر برم اینجا از خواب بیدار شدی و چشمت افتاده به پنپرز و اومدی سراغشون اونم این شکلی

 

 

اینم یگانه خانومه که 4دست وپا به همه جا سرکش میکشی

 

و در اخر ریحانه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامام حنانه زهرا
14 مهر 92 11:58