یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

مرواریدای جدید یگانه و ریحانه

1392/8/13 19:17
981 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به خوشگل و نانازای مامان،سلام قند عسلام

سلام دوستان عزیز

بازم دندون:یگانه روز4/8/92 دندون سومت ازبالا سمت چپ(پیشین طرفی) و ریحانه هم 10/8/92 دندون دومت از بالا سمت راست (پیشین مرکزی)مهمون دهن کوچولوتون شده مبارک باشه عزیزای دل مامانی

ریحانه مامانی هم تو این مدت سرماخوردی که هنوز یه کوچولو حالت خوب نیست و همش نا آرومی میکنی و بهانه میگیری

روز به روز شاهد بزرگ شدن دوتا فرشته های نازم هستم،هر روز یک چیز جدید یاد میگیرید و برای مامان و بابا دلربایی میکنید الهی من فدای دخترکای نازم برم که خدا شما رو خوشگل و ناز آفریده

جدیدا یاد گرفتین تو خونه دنبال هم میکنید و با هم بازی میکنین و همدیگه رو بغل میکنید و ابراز احساسات میکنید به همدیگه،یگانه مامان هم که بوس کردن رو یاد گرفتی و لب خوشگلت رو میچسبونی به صورت مامان ولی بوسات فعلا بدون صداست

از تاریخ11/8/92 هم یگانه بدون کمک یه چند لحظه ای رو میاستی ولی هنوز نمیتونی خودت تنهایی راه بری ریحانه هم از تاریخ7/8/92 دیگه خودت تنهایی نشستی

خوشگلای مامان خیلی هم به خودم وابسته شدین دیگه نمیتونم تنهایی جایی بزارمتون نمیدونم باید چیکار کنم

جمعه10/8/92 تولد ماکان پسرعمو وحید بود که ما طبق معمول بخاطر شما نتونستیم بریم آخه میترسیدم شما اذیت بشین

روزمرگیها

7/8/92سه شنبه عصر با بابایی رفتیم خونه دایی بابایی اولین بار بود که میرفتیم ولی خدارو شکر غریبی نکردین،بعد هم یه سر رفتیم خونه مامان جون و بعد هم خونه عزیز جون و آخرشب هم برگشتیم خونمون

چهارشنبه8/8/92 هم رفتیم خونه عزیز جون

پنجشنبه9/8/92 غروب خاله آزیتا زنگ زد و میخواستن برن خونه عزیزجون گفتن ما هم بریم ولی چونکه بابایی رفته بود بیرون ما نتونستیم بریم،ولی یهویی زنگ زدن که خودشون میان(خاله ، عسل ، عمو تورج و عزیزجون و مادربزرگ مامانی و دختر خاله مامانی)همگی اومدن خونمون وشامشون رو هم با خودشون اوردن و کلی دورهمی خوش گذشت تا آخر شب موندن و شما هم با عسل بازی کردین و ذوق میکردین

یکشنبه11/8/92 غروب رفتیم خونه مامان جون و تا آخرشب اونجا بودیم

باقی روزا هم تو خونه هستیم ومنم با شما وروجکا سرگرمم

الان هم باید برم چونکه ریحانه مامانی بازم داری ناآرومی میکنی و نمیزاری که پشت کامپیوتر بشینم و مدام گریه میکنی  و میخوای بغل باشی

میخواستم عکساتون رو هم بزارم که باید وقتی شما خوابین بعد اینکارو بکنم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)