یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

تعطیلات93 ،سال جدید با دخترای گل

1393/1/22 2:32
1,038 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترای ناز مامانی،دومین عیدتون رو هم به خوشی گذروندید،امسال عیدشما دومین سالی بودین که کنارمون بودین

یه اتفاق خوب هم اینکه نی نی عمه الهام(آقا سروش)5/1/93 دنیا اومد قدمش مبارک باشه و امیدوارم زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه

 

این روزا کلی شیطونی و دلبری میکنید و کلمه های جدید یاد گرفتین یگانه وقتی صدات میکنم میگی بل(بله)،هرچیزی که بخواین میگین بده بده،وقتی میگم یه چیزی مثلا کنترل تلویزیون رو بیارین فورا میرین میارین،یاد گرفتین نماز بخونین البته فقط فعلا سجده کردن رو یاد گرفتین میگم بگین الله اکبر یگانه میگی الل

              

حالا بریم سراغ روزانه هاتون و اینکه تعطیلاتتون چطوری گذشت

پنجشنبه بعد از سال تحویل رفتیم خونه مامان جون عید دیدنی عمه زهرا و عمو روح الله،عمو وحید و زنعمو مریم و ماکان،دایی بابایی هم با خانواده اش اونجا بودن کلی عیدی زحمت کشیدن بهتون دادن

 

بعد رفتیم خونه عزیزجون اونجا هم مهمون داشتن(خانواده عموی مامانی) و عزیزجون و دایی مسلم هم بهتون عیدی دادن بعد از خونه عزیزجون هم رفتیم خونه

                

جمعه1/1/93برا ناهار رفتیم خونه عزیزجون،عصر هم خاله آزیتاو دایی محسن اومدن اونا هم بهتون عیدی دادن بعد ازشام هم رفتیم خونه مامان جون که فرداش میخواستن برن اهواز واسه زایمان عمه الهام جون بعد از دیدن اونا هم رفتیم خونه آقای بندری عید دیدنی و تا آخر شب اونجا بودیم

              

شنبه2/1/93 با خاله آزیتا و عمو و عسل و بابایی رفتیم برازجان خونه دایی مامانی(دایی حاج علی)واسه ناهار کل فامیل اونجا دعوت بودن فقط بجز لحظه هایی که شما بهانه میکردین کلی خوش گذشت عصر برگشتیم بوشهر و واسه شام هم رفتیم خونه خاله آزیتا

               

یکشنبه3/1/93 خاله آزیتا و عمو و عسل واسه ناهار خونمون بودن تا عصر موندن

 

دوشنبه4/1/93 عزیزجون فامیل رو دعوت کرده بود خونشون(خانواده دایی ها و خاله های مامانی با خانواده هاشون)ما هم رفتیم ظهربعد از ناهار شما رو بردم خونه مامان جون که راحتتر بخوابین که دوساعتی باهاتون کلنجار رفتم تاخوابیدین شب هم عمه زهرا اومد دنبالمون و رفتیم خونه پسرخاله بابایی دیدن خاله بزرگ بابایی(خاله نسا) که از زرقان شیراز اومده بود،بعد از اونم دیدن یکی دیگه از خاله های بابایی(خاله خدیجه)شب هم تا برگشتیم خونه ساعت شده بود1/5شما هم تو راه خوابیدین

               

سه شنبه5/1/93 ظهر متوجه شدم که چهارمین مروارید ریحانه خانم در اومده(پیشین طرفی سمت چپ از پایین

عصر با خانواده آقای بندری رفتیم پارک شما هم با بچه ها کلی بازی کردین

                

جمعه8/1/93خاله آزیتا و عسل و عزیزجون اومدن خونمون و تا شب موندن

 

برا سیزده بدر هم نتونتستیم جایی بریم چونکه بارون می اومد ولی عصرش رفتیم دیدن مامان جون و باباجون که از اهواز برگشته بودن

              

پنجشنبه14/1/93 عصر رفتیم خونه عمه زهرا،شب هم خونه عزیزجون بودیم

 

جمعه 15/1/93 واسه ناهار خونه عزیزجون رفتیم،شب هم خونه مامان جون بعد هم خونه و لالا

              

دوشنبه18/1/93 تولد عسل جون بود که جشنش رو گذاشته بودن واسه20 فروردین شب رفتیم خونه خاله آزیتا که درمورد جشن صحبت کنیم تا آخرشب هم برگشتیم

 

چهارشنبه20/1/93ظهر رفتیم خونه خاله آزیتا واسه کمک ،کمک که چه عرض کنم مگه شما میزاشتین ظهر که نیم ساعت بیشتر نخوابیدین شب موقع جشن یگانه کلی بهانه جویی میکردی خلاصه با همه این اذیتا کلی هم خوش گذروندین آخرشب هم بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه

 

و در آخر عکسای خوشگلای مامانی

چونکه دیگه نمیتونم یه جا بندتون کنم واسه عکس، عکسای این دفعه زیاد نیست بیشتر فیلم میگیرم ازتون

هفت سین ساده خونه ما

 

 

اینم سروش پسرعمه نازتون

 

 یگانه و ریحانه سوار بر موتور

 

قربون خوابیدنتون که تو بغل هم خوابیدین

 

یگانه و ریحانه  تولد عسل

نگار دختر دایی،ریحانه،یگانه،رقیه دوست عسل و عسل

 

ریحانه خانم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)