15ماهگی و مرواریدای جدید و کلی شیطونی...
سلام فرشته کوچولوهای مامانی
کم کم داریم به روزای آخر سال نزدیک میشیم عید93 که از راه برسه دومین عیدی که شما کنار مامان و بابا هستین و بودن شما فرشته های ناز نعمت بزرگیه که خدا بهمون داده و خونه سوت و کور ما رو روشن کرده اونم با خنده ها و شیرین کاریهاتون
شنبه 24/12/92 ماهه شدین وروجکای مامانی ان شالله115سالگیتون
این روزا حسابی شیرین شدین و وروجک کلی هم بهانه گیری میکنید نمیدونم باید چیکار کنم هرچیزی رو که ببینین حتما باید داشته باشین از دکور خونه تا هرچیزی که فکرش رو بکنید
دیگه که اجازه نمیدین من پشت کامپیوتر بشینم الان هم که اومدم شروع کردم به پست جدید گذاشتن خوابیدین، فکر کنم یه دو سه روزی طول بکشه تا این پست روتموم کنم
جونم واستون بگه که این روزا غذا خوردنتون خوب شده و شکر خدا همه نوع غذا میخورین و از این بابت مشکلی ندارم تنها مشکل من با خوابیدنتونه که تا1شب بزور باید بخوابونمتون اونم در صورتیکه خودم کنارتون بخوابم تا شما هم بلکه بخوابین
هرچیزی رو که نخواین همراه با علامت سر میگین نه نه ،یگانه مدتیه که هرچیزی که ازم بخوای بهش اشاره میکنی و میگی مامان مامان و اینقدر این مامان گفتن تکرار میشه تا وقتی که نیازت براورده بشه
راستی تازگیها هم بابابابا بهش اضافه شده
چند روز پیش بابایی به ریحانه گفت کنترل tvرو بهش بدی که عسل مامانی رفتی و تند تند کنترل رو اوردی دادی به بابایی،بابا هم چنان ذوقی کرد
باز یه بار مامان جون به مامانی گفت دخترا آب نمیخوان که تو همین لحظه یگانه فوری رفتی دسته یخچال رو کشیدی و همزمان هم میگفتی آبا آبا(آب)جیگرتو بخورم که آب میخواستی
خوب از روزمرگیهاتون بگم که این روزا کلی واسه خودتون گشت و گذار کردین
سه شنبه13/12/92 با مامانجون بردیمتون پارک و واسه خودتون کلی بازی کردین وبدو بدو تازه بچه های توی پارک هم دست از بازی کشیده بودن و دنبال شما میومدن
چهارشنبه14/12/92 شب قبلش عمه زهرا واستون بلوز و ساپورت خریده بود که سایز یه دونه اش واستون بزرگ بود و عصری با عزیزجون رفتیم عوضش کردیم خیلی خوشگله حالا عکسشو میزارم دست عمه جون درد نکنه
جمعه16/12/92 با خانواده آقای بندری و خانواده دخترعمو مامانی رفتیم گردش(دل آرام یه روستا نزدیک دلوار بود)کلی خوش گذشت بهتون واسه خودتون بازی کردین از ساعت9صبح که رفته بودیم تا6عصر که برگشتیم خونه
وقتی شما رو بردم کنار ساحلش همین که پاتون رو زدم تو دریا ترسیدین و گریه کردین
شب هم حمومتون دادم و راحت خوابیدین
یکشنبه18/12/92 بالاخره به قول معروف دلمو زدم به دریا و عصر بردمتون دکتر گوشتون رو سوراخ کردم اولش یه خورده گریه کردین نمیدونم یا از ترس بود یا درد ولی بعدش آروم شدین مبارکتون باشه
بعد از دکتر هم با مامانجون و بابایی رفتیم بازار ،بابایی میخواست واسه عیدی مامانی طلا بخره که چیزی پسند نکردم و شما هم خسته شدین گذاشتم واسه یه روز دیگه...
دوشنبه 19/12/92 با مامانجون و عمه زهرا رفتیم طلافروشی و یه تکپوش خوشمل خریدم دستت بابایی درد نکنه،بعدش هم رفتیم خونه عزیزجون
چهارشنبه21/12/92-پنجشنبه22/12/92 هر دو روزش رو رفتیم خونه مامانجون،خاله بابایی(خاله صدیقه)با دخترش سولماز از دیلم اومده بودن خاله جون واسه شما بلوز خوشگل خریده بود واسه عیدیتون دستشون درد نکنه
جمعه23/12/92 با خاله آزیتا و عسل و عمو تورج،خانواده آقای بندری بازم رفتیم دل آرام جایی که هفته پیش رفته بودیم چونکه هفته گذشته خیلی بهمون خوش گذشت بازم اونجا رو انتخاب کردیم ما از صبح رفته بودیم ظهر هم دایی محسن و زندایی و نگار با عزیزجون و دایی حسین اومدن کلی دورهمی خوش گذروندیم تا عصر ساعت5 که برگشتیم خونه
عزیزای مامانی همیشه به گردش
شنبه24/12/92 شهادت زهرا فاطمه زهرا(س)بود که با تاخیر تسلیت میگم شب شما رو بردیم گلزار شهدا که میخواستن تابوت نمادین حضرت زهرا رو تشییع کنن موقعی که مردم تو سر خودشون میزدن شما اول با تعجب نگاه کردین ولی ریحانه مامانی همون حرکات رو انجام میدادی ان شالله که راهتون راه ائمه اطهار باشه همیشه مثل الان پاک و معصوم باشین
دوشنبه26/12/92 نوبت بهداشت داشتین،صبح ساعت11با بابایی رفتیم خدا رو شکر از رشدتون راضی بودن:
یگانه وزن9500 قد 73،ریحانه وزن9کیلو قد71.5
بعد هم رفتیم خونه عزیزجون که تا شب اونجا بودیم بعد بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم خونه
قراره سه شنبه(امروز) یکی از دوستای مامانی بیاد خونه مون که دوتا بچه داره هانیه و بهمن واسه ناهار میان تا شب هم میمونن خدا کنه که با هم دوست بشین قبلا که اومده بودن شما خیلی کوچیک بودن و یادتون نمیاد
راستی داشت یادم میرفت از مرواریدای جدیدتون بگم جمعه23/12/92 صبح که به یگانه صبحونه میدادم متوجه شدم یه مروارید جدید دراوردی(پیشین طرفی سمت چپ از پایین)و ریحانه شبش متوجه شدم که مروارید (پیشین طرفی سمت راست از پایین) نیش زده مبارکتون باشه جیگرای مامانی
اینجا میخوام اسم دوستای جدیدتون رو برات بگم که یادگاری بمونه از این به بعد زیاد اسمشون رو میاریم
محمدجواد و محمدمهدی(پسرای آقای بندری)خیرالنسا(دختر خانواده آقای بندری)خاله لیلا(خانم آقای بندری)
محمدرضا و امیرعلی و نرگس(نوه های عموی مامانی) خاله زهرا(دخترعموی مامانی)که همگی اینا با اینکه فامیل و دوست هستن همسایه هم هستیم که کلی باهاشون خوش میگذرونید و بیشتر مواقع یا شما اونجا هستین یا اونا میاین خونه ما که با شما بازی کنن
عکسهاتون هم ادامه مطلب یادتون نره
یگانه مامانی داره تو لیوانی که خاله آزیتا واست خریده آبمیوه میخوری
و ریحانه
ریحانه در حال ژست گرفتن
وقتی یگانه از خستگی زیاد میخوابه
اینم یه مدل دیگه
یگانه و ریحانه (دل آرام)
ریحانه کو...
ایناش
ریحانه و یگانه تو عروسی پسر دایی مامانی(دوربین خراب بود زیادی فلش میزد هرکاری کردم درست نشد متاسفانه،اینا هم واسه خاطر فریده جون مامان آقا آیهان گذاشتم امیدوارم راضی کننده باشه)
اینم از کادوهای عمه جون و خاله بابایی
از طرف عمه زهرا
از طرف خاله صدیقه،خاله بابایی