روز زن و مادر با فرشته های خوشگل خودم...
سلام خانم خوشگلای مامانی
امروز یکشنبه 31/1/93 تولد حضرت فاطمه زهرا(س) بانوی بزرگ اسلام و روز زن و مادره،این روز بزرگ رو به همه زنان و مادران سرزمینم بخصوص دوستای مجازی عزیزم که تو این مدت باهاشون آشنا شدم تبریک میگم
همچنین مادر و مادرشوهر عزیزم که از همینجا اعلام میکنم دوستتان دارم مادران زندگی من
عزیزای مامانی امروز دومین سالیه که شما تو این روز عزیز کنارم هستین و شادی این روز برام چند برابر شده عاشقانه دوستتان دارم و اینکه در کنار شما وبابایی هستم بهترین هدیه ای که خدا بهم داده
حالا میرم سراغ این روزاهای دخترای گلم که همش مریضی بود و ناخوشی از روز سه شنبه26/1/93 صبح که از خواب بیدار شدین تب داشتین که بهتون دارو دادم تا عصر خوب نشدین و مجبور شدیم ببریمتون دکتر که گفت گلوتون عفونت شدید داره بهتون آموکسی کلاو داد یه روز که خوردن بدنتون شروع کرد به دونه ریختن یگانه اول از پاهات شروع شد بعد دستات خیلی بد شده بود بعد هم آبجی ریحانه فقط تو دستات بود اولش فکر کردیم گرمی،تا روز پنجشنبه28/1/93 که دیدیم دارین بدتر میشین شدیدا هم بدنتون میخاریدظهر بردیمتون دکتر که دکتر گفت به آموکسی کلاو حساسیت پیدا کردین دیگه اصلا نباید بخورین،خلاصه با نوشتن دوتا آمپول و پماد و شربت جلوی بیشتر شدنش رو گرفت ولی خیلی میترسم جای زخماش رو دست و پای خوشگل و کوچولوتون بمونه
و اما جمعه29/1/93 بعد از سه روز بیخوابی کشیدن عصرش خودم تب و لرز شدید گرفتم تا شب ساعت 12 که بهتر که نشدم بدتر هم شدم که همون موقع با بابایی اول شما رو گذاشتیم خونه عزیزجون بعد رفتیم دکتر که بهم آمپول داد که بزنم و گفت که باید استراحت کنم شب رو خونه عزیزجون موندیم تا صبح بخاطر زدن آمپوله خوب شدم
شنبه30/1/93 عقدکنون پسرعموی مامانی بودکه اولش بخاطر مریضیم نمیخواستیم بریم ولی بعد که حالم بهتر شد و ظهر شما رو خوابوندم پیش بابایی خودم رفتم آرایشگاه وخوشگل مشگل کردم و عصر با یکی دیگه از دخترعموهام(زهرا مامان مهسا)رفتیم محضر بعد هم خونه عروس مراسم بود که ساعت 8:30رفتیم اونجا بازم طبق معمول شما اولش اذیت کردین مخصوصا یگانه خانمی ولی بعد که زن ومردا قاطی شدن یگانه از اولش تا آخرش وسط بودی و میرقصیدی(اینجاست که سر مامانی بی کلاه موند) ریحانه هم که تو اون شلوغی نمیدونم چطوری خوابیدی تا ساعت 12 که خواستیم برگردیم بیدار شدی
این عقد هم بعد از مریضیها و ناخوشیهایی که داشتیم با همه دردسراش خیلی بهمون چسبید ان شالله تا براش عروسیش که خودمون رو آماده کنیم و سنگ تموم بزاریم،از همینجا هم واسشون آرزوی خوشبختی میکنم(بعد از چندسال عاشقی و کلی مشکلات بهم رسیدن آخه)
متاسفانه این روزا زیاد نتونستم ازتون عکس بگیرم بیشتر فیلمه(بخاطر شیطونی هاتون که یه جا بند نیستین فقط میتونم فیلم بگیرم که اونم بعدها نشونتون میدم ببینین که چه آتیش هایی که نسوزوندین شما وروجکای مامانی)