ماه هفدهم با فرشته های خوشگل مامانی
سلام عزیزای مامانی
مامان رو ببخشید این ماه کلی با تاخیر اومدم از دست شما وروجکا دیگه وقت کم میارم
این روزا اتفاقای خوب و بد زیادی داشتیم
اول اینکه سه شنبه 9/2/93خبر فوت زن عموی بزرگ بابایی روفهمیدیم خیلی ناراحت شدم خیلی سختی کشید مخصوصا آخرای عمرش بدتر اینکه سرطان داشت بعدشم که سکته مغزی کرد و فلج شده بود و روز به روز ضیفتر میشدتا اینکه عمرش به دنیا نبود،بابایی تمام مراسماش رو رفت ولی من با وجود شما فقط یه بعدازظهر رفتم مسجد که شما رو هم برده بودم ولی بیشتر از نیم ساعت نتونستم بمونم
ان شالله که خدا رحمتش کنه و به بچه هاش صبر و طول عمر بده
جمعه5/2/92عمه الهام از اهواز اومدن خاله لطیفه هم7/2/93از چابهار واسه زایمانش اومده ما هم این روزا یا خونه باباجونیم(مامان جون) یا خونه عزیزجون شما هم مدام در حال شیطنت کردن
دوشنبه8/2/93مجبور شدیم دوباره ببریمتون دکتر آخه هنوز سرماخوردگیتون خوب نشده بودایندفعه بردیمتون دکتر خودتون(دکتر اسدپور)که گفتن عفونت شدید دارین کلی واستون داروی خارجی تجویز کرد که با خوردن به موقع داروهاتون خدا رو شکر کاملا خوب شدین
جمعه12/2/93متوجه شدم که یگانه اولین دندونای آسیابت دراومده مبارکت باشه گلم
یکشنبه21/2/93ریحانه رفتی بالای تختت که یه دفعه افتادی و گوشه لپت زخم شد کلی گریه کرد ولی همین که دردت تموم شد بازم کارت رو تکرار کردی
سه شنبه23/2/93 روز مرد و پدر بود امسال دومین سالیه که بابایی پدر شدن رو با وجود شما احساس کرده و ان شالله سالهای سال سایه اش بالای سرمون باشه
چهارشنبه24/2/93 برابر با هفدهمین ماهگرد شما واسه رقیه خاله لطیفه تولد گرفتیم(البته تولدش مرداد ماه ولی خیلی دوست داشت الان باشه ما هم براش گرفتیم)مهمونی خونه ما بود از صبح گرفتار کارا بودم تاعصر که مهمونا(خاله اینا و دایی و عزیزجون)اومدن شما هم کلی آتیش سوزوندین
شنبه27/2/93 بالاخره برا بار دوم بردمتون آتلیه این دفعه خیلی بهتر بودین
یکشنبه28/2/93 پسر داییم با خانمش از مکه برگشته بودن که واسه شام دعوتی داشتن عصر با خاله آزیتا و عمو و عسل رفتیم برازجان،کلی هم تو راه اذیت کردین موقع شام هم یگانه کلی بهانه گیری کردی ساعت12 هم برگشتیم خونه
دوشنبه29/2/93 با اینکه دلم نمی اومد موهاتون رو کوتاه کردم( خیلی اذیت میشدین یگانه که مدام گردنت میخارید و تماما دونه ریخته بود پشت گردنت ،بخاطر خاروندن کلی خودتو زخم کرده بودی) عصر بردمتون پیش خاله لطیفه و ترتیب موهاتون رو داد خیلی ناز شدین فرشته های کوچولوی خودم
چهارشنبه31/2/93 تولد بابایی بود که با درست کردن کیک کوچولو تولدش رو تبریک گفتیم و هدیه اش هم یه کیف چرمی دست ساز بود که از یه هفته قبل واسه اش سفارش درست کردنشو داده بودم ان شالله120سالگی بابایی رو کنار شما جشن بگیریم
عکساتون هم گویای همه چیز هست
یه نمونه از شیطونیاتون
ریحانه رفتی تو میز tv
و یگانه سر میرسد
احساسات خواهرانه
قربون ژست گرفتنت
وقتی ریحانه به یاد وقتی نی نی بود میافته
روزی که سوگند اومده بود خونمون و ریحانه پیشش خوابیدی
اینم یه مدل خوابیدنتون
اینم کادوی بابایی