یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

پایان 6ماهگی-روزمرگیها...

1392/3/26 19:46
197 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای دل مامانی

 

شنبه18/3/92،یکشنبه19/3/92رفته بودیم خونه مامان جون(بابایی) عمه الهام هم از اهواز اومد حدودا دو ماهی میشه که شماها رو ندیده و مدام قربون صدقه شما دوتا وروجک میشه

چهارشنبه22/3/92هم عمه الهام و سوگند،عمه زهرا و مامان جون اومدن خونمون دیدنی

پنجشنبه23/3/92هم باز خودمون رفتیم خونه ماماجون و شماها هم از خدا خواسته از اینکه مرتب در حال رفت و آمد هستین ذوق میکنید(فقط واسه خوابتون ناآرومی میکنین

عصر هم رفتیم خون مامان جون(مامانی)و تا آخر شب اونجا بودیم شب برگشتیم خونه

جمعه24/3/92 ،6ماهتون تموم شد وارد ماه7از زندگیتون شدین بخاطر تعطیلی شنبه نوبت واکسن و مراقبت دارین

بازم از صبح رفته بودیم خونه مامان جون(مامانی)که اونجا هم حسابی شلوغ بود(زندایی و دختر دایی،پسر دایی(مامانی) و خانومش با بچه شون امیرمحمد که حدودا 1/5ماه از شماها بزرگتره،خاله آزیتا و عسل،دایی محسن و زندایی سحر و نگار هم اونجا بودن)و دور همی حسابی خوش گذشت

شنبه25/3/92هم با بابایی رفتیم مرکز بهداشت و شماها چکاب شدین و واکسن زدین الهی بمیرم که خیلی گریه کردین بعد هم رفتیم خونه مامان جون(بابایی)تا عصر زیاد  دردی رو احساس نکردین ولی غروب تب و دردتون شروع شد خیلی ناآرومی کردین یگانه بیشتر از آبجی ریحانه درد داشتی و بی حال بودی،شب ساعت 10اومدیم خونه و شماها هم بی حال بودین و شروع کردین به گریه کردن استامینفون و شیرتون رو دادم خوابوندمتون ولی تا صبح دم به دقیقه بیدار میشدین و گریه میکردین فداتون بشم گلای من...الان یه خورده بهتر شدین

کارای این روزاتون:

یگانه داری سعی میکنی که چهار دست و پا بری ولی هنوز موفق نشدی خیلی هم تلاش میکنی وقتی میبینی که نمیتونی شروع میکنی به جیغ زدن،ریحانه هم سینه خیز میری،خیلی بهم دیگه نگاه میکنین و سعی میکنین به هم نزدیک بشین و دست و پاهای همدیگه رو میگیرین اینکار خیلی واستون جالبه و اینکه خیلی بغلی شدین

وزن و قدتون اوایل 7ماهگی25/3/92:

وزن یگانه6.600 قد61.5

ریحانه6.100 قد59.5

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)