یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

روزمرگیهای وروجکا در ماه12

1392/9/15 2:18
1,417 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای دل مامانی،قربونتون برم دیگه چیزی نمونده که یکسالگی رو پشت سر بزارین                            

هیچ وقت روزی رو که ریحانه برای زردی بستری شدی و فراموش نمیکنم روز چهارم تولدتون بود که آزمایش دادی و دکتر گفت زردی داری و باید بستری بشی از خونه تا بیمارستان یه بند گریه میکردم و از خدا کمک میخواستم نمیدونستم باید چیکار کنم یگانه خونه عزیزجون گذاشته بودیم و با بابایی رفتیم بیمارستان دلم اصلا آروم و قرار نداشت شب بود که بستری شدی و از فرداش به محض اینکه بهت شیر میدادم و میزاشتن زیر دستگاه به بابایی آماده باش میدادم که بیاد دنبالم و سریع میومدم خونه به یگانه شیر میدادم و باز بیمارستان(با اینکه دکتر گفته بود میتونم به یگانه تو این مدت شیر خشک بدم ولی دلم قبول نمیکرد روزی دو بار اینکارو میکردم )تا اینکه بالاخره بعد  از دو روز حالت خوب شد و مرخصت کردن درست شب یلدا مرخص شدی و با تمام سختیها این 12ماه رو پشت سر گذاشتیم هرچند داشتن و بودن در کنار شما تمام این سختیها رو از بین میبره مهم اینه که شما سالم و شاد باشین خوشگل خانومای مامانی

                                  

 

قربونتون برم که روز به روز شیطونتر میشین و از کنترل خارج شدین،یگانه که کارت شده از راه پله بالا رفتن و به هیچ عنوان حریفت نمیشیم و مدام با آبجی ریحانه درگیری

کارای جدیدی که تو این  مدت یادگرفتین هم اینه که یگانه چند قدم راه میری ولی هنوز یه خورده کندی ولی ریحانه تو این یه مورد جلوتر از آبجی هستی از وقتی که شروع به قدم زدن کردی آروم و قرار نداری و همش میخوای راه بری تا جایی که خودت خسته میشی و میشینی

ریحانه که گوشی موبایل از دستت نمی افته مدام دستت و تو خونه راه میری ادو ادو(الو الو) میکنی

 

                                  

کلمه های جدیدی که تو این مدت یاد گرفتی

 یگانه و ریحانه:بابا،ماما

 یگانه و ریحانه:دد دد(آبجی)

ممه و ننه، ب ب : هم واسه همه چیزتون کاربرد داره گرسنگی،خواب و ....

یگانه و ریحانه:ادو ادو(الو الو)

 یگانه:سینه میزنی و میگی ادین ادین(حسین حسین)

 یگانه و ریحانه:دایی

      

روزانه:

 

26/8/92 یگانه اولین قدمات رو برداشتی و یکی دیگه از دندون پایینی (مرکزی) هم در اومد مبارک گل مامانی

30/8/92 عصر رفتیم خونه مامان جون خونه دایی بابایی روضه داشتن که ما هم رفتیم(تنها جایی که فضولی نمیکنید از کنار خودم تکون نمیخورین تو روضه هاست) بعد از روضه هم هم بابایی اومد دنبالم و باز برگشتیم خونه مامانجون بعدش هم یه سری رفتیم خونه عزیزجون وآخرشب هم برگشتیم خونمون

جمعه1/9/92 ریحانه شروع به قدم زدن و راه رفتن کردی،همون رو ز هم بود که مامانی درگیر مریضی شدم و ویروس دل پیچ اومد سراغم و تا شب که دیدم خوب نشدم رفتم دکتر آمپول زدم ولی بازم بهتر نشدم ساعت 12 شب بود که ریحانه از خواب پریدی و شروع کردی به بالا اوردن و گلاب به روی دوستان خودمم حالم بد شد و......

شنبه2/9/92 صبح که بابایی میخواست بره بیرون ما هم همراش رفتیم خونه مامان جون چونکه مریض بودم اصلا حوصله نداشتم تنها تو خونه بمونم بعد از ناهار هم برگشتیم خونه

عصر هم بود که شما مریض شدین(ا س ه ا ل)خلاصه تا روز دوشنبه4/9/92 کلا با مریضی سر کردیم تا خوب شدیم(آخه بابایی هم از ما گرفتنیشخند)

عصر دوشنبه4/9/92 رفتیم خونه مامان جون شب هم خونه همسایه بغلیشون روضه داشتن که ما هم رفتیم

چهارشنبه6/9/92 رفتیم خونه عزیزجون بعد هم با خاله لطیفه و زندایی سحر رفتیم خیاطی یه پارچه داشتین میخواستم بدم خیاط که دوست خاله است براتون سرافون بدوزه که الان آماده است بعدا سر فرصت عکسشو میزارم

جمعه8/9/92 خاله آزیتا و عسل و عمو تورج،خاله لطیفه و  رقیه با زندایی سحر و نگار کوچولو(دایی سرکار بود و نتونسته بود بیاد)واسه ناهار اومدن خونمون البته ناهار که چه عرض کنم خاله آزیتا خودش از خونشون جوجه کباب آماده کرده بودن و اورده بودننیشخند و بابایی و عمو هم کبابشون کردن منم فقط مخلفاتش رو درست کردم تا عصر دور همی کلی خوش گذشت و شما هم با بچه ها بازی کردین عصر هم رفتیم خونه عزیزجون آخه عزیزجون مهمون داشت و نتونسته بود همراشون بیاد

یکشنبه10/9/92 هم واسه شام خونه دایی محسن دعوت بودیم اونجا خیلی اذیت کردین همین که شام خوردیم بابایی گفت بریم خونه ما هم اومدیم

سه شنبه 12/9/92دندون ریحانه (پایینی مرکزی)در اومد مبارک باشه عزیز دلم

عصر رفتیم خونه مامان جون که بازم شب رفتیم روضه خونه همسایه شون تا آخر شب هم خونه مامان جون بودیم بعد هم برگشتیم خونمون

پنجشنبه14/9/92 عصر رفتیم خونه عزیزجون، قرار بود با خاله لطیفه اینا بریم گناوه که جور نشد و اگه خدا بخواد قراره صبح جمعه بریم الانم من واسه ناهار شما میخوام  غذا درست کنم و صبح هم دم کنم که گرمه باشه براتون واسه خودمون هم از بیرون حاضری میخوریم

الان هم شما وروجکای مامان خوابین منم فرصت کردم بیام واستون بنویسم وگرنه موقع بیداری که اصلا اجازه هیچ کاری رو بهم نمیدین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خواب گو
15 آذر 92 9:03
سلام دوست من وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
21 آذر 92 15:33
سلام ب فرشته های ناز... نمیدونم چرا فکر میکردم تولدتون 21 آذره؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! ولی الان اومدم دیدم 24... وای خدا بازم باورم نمیشه 1 سال گذشت. و همه سختی ها مال مامان جونیتون بود. آخی راست میگی دوست جونم خیلی سخت بوده یکی از نینیها زردی گرفته بود. بوووووووووووس فدای حرف زدنتون. پیشاپیش تولدتون مــــــــــــبارک، اولین قدم هر دو و دندون هردوتون هم مبارک، بمیرم مریضی با 2تا نینی خیلی سخته.... ایشالا ک دیگه هیچ کدومتون مریض نشید. بوووووووووووووس
مامان یگانه و ریحانه
پاسخ
سلام خاله جونی مرسی بابت تبریکاتتون شرمنده دیر جوابتون رو دادم کامپیوتر خراب بوده 1ماه تو تعمیرگاه بوده دلم براتون تنگ شده بود
مامان مرضیه
21 آذر 92 19:42
قربون دخترای عزیزم بشم. دندون دختری مبارک. ایشاله دیگه هیچ وقت مریض نشین عزیزم .دخترای عزیزمو ببوس
مامان یگانه و ریحانه
پاسخ
ممنونم خاله جون
مامان آیهان کوچولو
4 دی 92 23:26
سلام سمانه جون.خوبی/دخترای گلمون خوبن؟ واقعا شرمندم واسه تولد دخترا دیر اومدم معذرت کامپیوترمون مشکل داشت واسه همین نمیتونستم بیام وب دوستان. منتظر عکس تولدشون هستم. تولدتتون مبارک یگانه جونو ریحانه جون
مامان یگانه و ریحانه
پاسخ
ممنونم بابت تبریکاتتون
مرجان مامان آران و باران
6 دی 92 13:22
بلا دور باشه ایشالا دیگه مریض نشید عزیزممم راه رفتنتونم مبارک خوشگلای مننننننننن
مامان یگانه و ریحانه
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان آیهان کوچولو
12 دی 92 3:17
چرا نیستی سمانه جون؟
مامان آیهان کوچولو
15 دی 92 19:50
سمانه جون نگرانتون شدم چرا نیستین؟؟
مامان یگانه و ریحانه
پاسخ
سلام ممنونم که به فکرمون هستین ما خوبیم کامپیوتر خراب بود به نت هم دسترسی نداشتم همین الان از تعمیرگاه اومده منم یه راست اومدم اینجا سر زدم...
مامان آیهان کوچولو
30 دی 92 1:09
میدونم حتما وقت نمیکنی بیای ولی تا هر موقع که بیای ما منتظریم سمانه جون.[پاسخ شرمنده ام میام چشم عزیزم