ماه چهاردهم و روزانه های فسقلیها
سلام خوشگلای مامانی
عزیزای دلم دیگه از دست شما وروجکا کمتر وقت آزاد دارم بخاطر همین هم دیر به دیر میتونم بیام واستون بنویسم ببخشید دیگه
24/11/92چهارده ماهه شدین،14ماهگیتون مبارک باشه گلای مامان
روز به روز شاهد بزرگ شدن شما بودن نعمت بزرگیست که خداوند بزرگ رو شاکرم و روزی هزار بار باید سجده شکر به جا اورد
دیگه کمتر میشه یه جا بندتون کرد همه اش دوست دارین برین بیرون همین که در هال بازمیشه شما زودتر از خودم میرین بیرون،وابستگیتون هم که بهم شدید شده یه لحظه نمیتونم تنهاتون بزارم حالا موندم با این وجود چطوری برم خرید عید!؟
یه مشکل دیگه هم که باهاتون دارم اینه که خیلی با هم دعوا میکنید و بخاطر هر اسباب بازی با هم دعوا میکنید ومو همدیگه رو میکشید یا بهم می زنید نمیدونم باید چیکار کنم از دست شما؟
خوب دیگه از این روزایی که گذشت میگم واستون که کجاها رفتین و چیکارا کردین:
1/11/92سه شنبه :تولد مامانی بود کیک و شام درست کردم و 4نفری یه جشن کوچولو گرفتیم امسال دومین سالی بود که شما هم کنار مامانی بودین و شادی این روز رو دوبرابر کرد
5شنبه 10/11/92:با بابایی رفتیم بازار و شما هم بردیم و واستون اولین کفشتون رو خریدیم
دوشنبه21/11/92 خونه عمه بابایی روضه دعوت بودیم(بخاطر شهادت حضرت معصومه)که همون روز که باید ساعت4 میرفتیم شما وروجکا تا ساعت 5خوابیدین(حالا همیشه بیشتر از ساعت3تا4 نمیخوابین که تو اینجور مواقع که جایی کار دارم شما هم خواب تشریف دارین)خلاصه اینکه ما هم ساعت 5 رفتیم خونه عمه که مراسم تموم شده بود...
سه شنبه22/11/92مصادف با ژیروزی انقلاب اسلامی دهمین سالگرد آشنایی مامان و بابا بود
5شنبه24/11/92تولد نوه های دایی بابایی بود ولی بخاطر شلوغی و اینکه شما اذیت میشدین نرفتیم ولی در عوض تولد نوه های عموی مامانی که همسایه هم هستیم بود رفتین و کلی واسه خودتون نای نای کردین و خوش گذروندین
جمعه25/11/92 اولین گردش رو با شما رفتیم(چاهکوتاه)همرا با مامان جون و بابا جون و دایی حسین و عزیزجون،عمه زهرا و عمو روح الله هم بعدا اومدن و شما کلی بازی کردین زیاد هم اذیت مامانی نکردین خدا رو شکر،ریحانه که اصلا نمیشد یه جا بندت کردهمش در حال دویدن بودی و کلی خوشحالی میکردی ولی یگانه یه کوچولو میترسیدی زیاد ازمون دور نمیشدی دیگه کلی خشته شدین که خودتون اومدین نشستین، یه خانواده که نزدیکمون بودن ضبط ماشینشون رو بلند کرده بودین که شما شروع به رقصیدن کردین،ساعت 3/5هم دیگه خوابتون میومد و تا برگشتیم خونه ساعت4 شد و شما تو راه خوابیدین
حالا بریم سراغ عکساتون:
جدیدا هرچی که میخوایین بخورین باید برین تو سبدی،کارتنی...
وقتی از بازی کردن خسته میشین و زیر میز خواب خواب (حالت عادی زودتر از 1شب نمیخوابینا حالا فکر کن اینجا چقدر خسته بودی یگانه خانومی!)
اینم یه مدل خوابیدنت
اینم کیک و ژله آکواریومی که واسه تولد نوه های عموم درستیده بودم
نفسهای مامان روز تولد
یگانه مبهوت در چاهکوتاه
ریحانه مبهوت
خوشگلای مامان