روزانه های قند عسلای مامان
سلام خوشگلای مامانی سلام و صد سلام به فرشته های نازم
یگانه مامانی امروز(شنبه10/12/92) یه مروارید دیگه به مرواریدات اضافه شد مبارکت باشه دختر گلم
عزیزای دلم این روزا خیلی بهانه گیر شدین بخاطر کوچکترین چیز با هم دعوا میکنین از اسباب بازیهاتون تا خوردنی،خلاصه اینکه کلی اذیت میکنین و آتیش میسوزونین،البته اینم بگم که خیلی هم هوای همدیگه رو دارین مثل امروز که براتون آبمیوه گرفته بودم و دادم بخورین یگانه زودی همش رو خوردی و بازم میخواستی و شروع کردی به گریه کردن که این وسط ریحانه خانومی آبمیوه خودش رو بهت داد من قربون دختر نازم برم که اینقدر دست و دلبازه و هوای آبجیش رو داره
این روزها هم که مدام بهونه بیرون رفتن رو میگیرین اصلا دوست ندارین تو خونه باشین فورا لباساتون و جورابتون رو میارین که بریم بیرون به قول خودتون دد
جمعه 2/12/92 همرا با یکی از دوستامون(خانواده آقای بندری)رفتیم جمعه بازار(شغاب)،بعد از ناهار رفتیم و تا عصر اونجا بودیم و شما هم کلی واسه خودتون بازی کردین،منم دوتا روسری خوشگل واستون خریدم
شنبه3/12/92یگانه مامانی تب کردی بهت استامینفن دادم تا روز دوشنبه5/12/92 که تبت قطع شد ولی ریحانه تبت شروع شد و بعد هم آلرژیت، که بردیمتون دکتر بازم دارو واستون نوشت که تا الان دارین میخورین
چهارشنبه7/12/92 هم رفتیم خونه خاله آزیتا و تا آخر شب اونجا بودیم و کلی با عسل واسه خودتون بازی کردین
جمعه9/12/92 عروسی ژسر داییم بود که اولش نمیخواستیم بریم چونکه تو خود بوشهر نبود(برازجان)میترسیدم اذیت بشین ولی بعد تصمیم یه دفعه ای گرفتیم و رفتیم خاله آزیتا و عسل هم با ما اومدن تا رسیدیم عروسی ساعت8:30بود کلی از فامیل رو که خیلی وقت بود ندیده بودیم اونجا دیدیم و کلی خوش گذشت شما هم شکر خدا زیاد اذیت نکردین تازه کلی هم ذوق داشتین و نای نای کردین واسه خودتون بعد از عروسی عمه زهرا که اون موقع 4،5ماه بیشتر نداشتین دیگه هیچ عروسی نرفته بودین اولش با تعجب به همه نگاه میکردین آخر سر کلی ذوق زده شده بودین،بعد از شام هم تا برگشتیم خونه ساعت1 شده بود
از همینجا واسشون یه بار دیگه آرزوی خوشبختی رو داریم
ان شالله عکساتون رو هم تو یه فرصت دیگه میزارم
اینو بدونین که مامان عاشقانه دوستتون داره شما بهونه های زندگی مامان و بابا هستین