20ماهگی و سالگرد عقد مامان و بابا
سلام نازگلای مامان
20ماهگیتون مبارک عشقهای مامان
24/5/93وارد بیستمین ماه زندگیتون شدین هرچه بزرگتر میشید شیطنتتون هم بیشتر میشه ان شالله 20سالگیتون رو جشن بگیریم
20/5/93ریحانه خیلی حالت بد بود تب شدید و نفس تنگی داشتی و شب اصلا نخوابیدی صبح با بابایی بردیمت دکتر که گفت عفونت شدید گلو داری و واست دارو نوشت که با خوردنشون بهتر شدی ولی هنوز کامل خوب نشدی
23/5/93-24/5/93 رفته بودیم خونه عزیزجون که خاله آزیتا و عسل زندایی سحر و نگار هم بودن و کلی واسه خودتون بازی کردین ریحانه شیطون مامان هم دستت رو با چاقو بریدی
25/5/93 تولد عمه زهرا بود عمه جون تولدت مبارک ان شالله 120سالگیت
مامان جون وباباجون وعمه زهرا رفته بودن شیراز ما از عصر رفته بودیم خونشون شب می رسیدن بوشهر،ساعت9/30رسیدن ما هم ساعت11برگشتیم خونه
26/5/93 عمه الهام از اهواز اومد شما هم کلی ذوق میکنید برای سوگند
27/5/936 دهمین سالگرد عقد مامان و بابا و دومین سالی که شما کنار ما هستین فقط میتونم بگم خوشبخت تر از این نمیتونم باشم همسری عاشق و مهربان و فرزندانی سالم خداجون ازت ممنونم و میخوام که این عشقمون جاودانی باشه
نمیدونم چرا هنوز حرف نمیزنید و فقط کلمه میگید مثل وقتی آب میخوایین یه بند فقط میگید آب آب،مامان و بابا،آجی(آبجی)ماماجی(مامان جون)گربه و هر حیوونی که ببنید میگید اهو،تازگیها هم هروقت جیش و شماره2رو انجام دادین میان خبر میدین و دم دستشویی وایمیسین که بیام عوضتون کنم کاشکی زودتر خبر بدین آخه وقتی کارتون تموم شد میاین میگین مثلا یه بند میگین ماما ماما و اشاره پنبرزتون میکنید
اگه یه چیزی بخواین و بهتون ندیم یا دعواتون کنیم زودی قهرم میکنید تا وقتی هم نازتون رو نکشیم آشتی نمیکنید مامان قربون قهرکردنتون بشه
اینجا ریحانه مامانی مریض هستی
خونه عزیزجون دارین ماست میخورین
یگانه با پرده ها ژست گرفتی