21ماهگیتون با تاخیر
سلام خوشگلای مامانی
امروز بالاخره وقت کردم بیام براتون بنویسم این روزا همش درگیر مریضی شما بودم الان هم خودم دو روزه سرما خوردم دیگه نایی برامون نمونده ولی با همه این وجود اومدم که براتون بنویسم هرچند این پست با تاخیره ولی مهم نوشتن و بیادتون بودنه
همونجور که گفتم این روزا بجز مریضی چیز دیگه ای نبوده که بخوام بنویسم حتی 24/6/93 که ماهگرد21 تون بود ما تو دکتر بودیم اول ریحانه تب شدید گرفتی که تا دو روز اصلا قطع نمیشد بعد از دو روز چشم چپت ورم کرد شد مثل کسی که زنبور خورده باز بردمت دکتر که گفتن بخاطر تب التهاب پیدا کرده و بهت دارو دادن
هنوز خوب نشده یگانه تب کردی و خلاصه همینجور ادامه داشت تا الان که من مریضم
یه خبر بد دیگه اینکه یکی از گوشواره های ریحانه خانم گم شده رفته بودیم خونه دخترعمه بابایی تو راه برگشت متوجه شدم که گوشواره ات نیست،الان هم همش دست میزنی به گوشت و میگی نیست
جمعه28/6/93 همراه با مامان جون و باباجون و عزیزجون رفتیم نمایشگاه پاییزه اولین بار بود که میرفتین نمایشگاه و شکر خدا اذیت نکردین عمه زهرا هم اونجا غرفه لوازم التحریر داشت
امروز هم روز جشن شکوفه هاست و کلاس اولی ها رفتن مدرسه ان شالله جشن ورود به مدرسه خودتون عزیزای مامانی
حالا بریم سراغ عکساتون
1/6/93 شنبه تولد نگار دختر داییتون
ریحانه داری عروسکت رو شیر میدی
ریحانه و یگانه با عینک هایی که عسل بهتون داده
خونه عزیزجون
اینجا هم دارین زست عکس گرفتن میگیرین
تا وقتی شلوارک سوگند رو پات نکردیم دست از سرمون برنداشتی
بدون شرح
ریحانه دستت رو خونه عزیزجون با چاقو بریده بودی وقتی بابا اومد رفتی بهش نشون دادی