یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

این روزای ما و 6ماهگی عسلام

    سلام دوستان عزیز و دخترای گلم این روزها حسابی شیطون و بازیگوش شدین قربونتون برم که هر لحظه لحظه زندگیتون واسه مامان و بابا خاطره است جیگرای من یگانه جونم که دمر شدن واسه ات شده بازی،تازگیها هم که  یه خورده سینه خیز میری و زود خسته میشی و شروع میکنی به گریه کردن،ریحانه گلم هم تازه یاد گرفتی دمر میشی ولی نه به اندازه آبجی یگانه بیشتر دور خودت میچرخی دوشنبه16/2/92هم بالاخره تونستم تنهایی حمام تون بدم قبلا مامان جون(مامانی) اینکارو میکرد راستش خودم میترسیدم ولی به قول معروف دلمو به دریا زدم و اینکارو انجام دادم با اینکه موقع حمام خیلی گریه میکنید ولی بعدش سرحال میشید و شیرتون رو که خوردین حسابی واسه خودتون میخوابید ...
25 ارديبهشت 1392

این روزای دخملا

سلام دوستان عزیز،از همه عزیزایی که زحمت میکشن وبهمون سر میزنن ممنونم   یگانه مامانی دیگه کم کم میتونی خودت تنهایی دمر بشی ولی بعدش نمیتونی برگردی و نتیجه اش اینه که خسته میشی و شروع میکنی گریه کردن وجالب اینجاست که تا برمیگردونمت بازم دمر میشی ومنم باید کار وزندگیمو ول کنم پیش خانومی باشم،آبجی ریحانه هنوز نمیتونه دمر بشه ریحانه گلی مامان فقط دور خودت دور میخوری تازگیها هم عادت کردین دستاتون رو مشت میکنین تو دهنتون و محکم میکشید رو لثه هاتون،فکر کنم واسه دندوناتون باشه یکی از شیطنتاتون هم اینه که وقتی بیدارین حتما باید کسی پیشتون باشه و باهاتون حرف بزنه و اگه اینکارو نکنیم جیغ تون بلند میشه (بازم کاشکی گریه)چنان جیغی میکشید که اگ...
14 ارديبهشت 1392

عکس-روز مادر

امسال روز زن و مادر، به جز زن بودنم افتخار مادر بودن هم دارم. خدایا بابت دادن این فرشته های کوچولو ازت ممنونم. وقتی به شما جگر گوشه هایم نگاه می کنم روزی هزار بار خدا را بابت دادن شما و صد البته سالم بودنتان(که تمام دوران بارداری تنها دعایم سالم بودن شما بود) تشکر می کنم. امیدوارم بتوانم در کنار همسر بودن، مادر خوبی هم برای شما عزیزانم باشم. روز زن بر تمامی شما مادران و زنان عزیز تبریک می گویم. یگانه(روز اول تولد)   ریحانه(روز اول تولد) مامان بعدا نوشت: قد و وزن 5ماهگی(24/1/92) یگانه وزن 5/400،قد57 ریحانه وزن4/900،قد55     ...
11 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید-عروسی

سلام دوستای عزیز   امیدوارم تعطیلات به همگی خوش گذشته باشه ما امسال عیدمون رو با دخملا گذروندیم و جای خاصی نرفتیم فقط خونه مامانم و پدر شوهری 7فروردین عروسی خواهر شوهر عزیزم بود با رفتن اون خونه پدرشوهرم سوت و کور شده درسته که بعد از نامزدیش دیگه زیاد نمی دیدمش ولی قبل از نامزدیشون بیشتر وقتمون رو با هم بودیم خیلی با هم صمیمی هستیم مثل دو تا خواهر(کلا 2تا خواهر شوهر 1برادر شوهر دارم که همگیشون ازدواج کردن و با هم خیلی صمیمی هستیم)بهر حال عروسی با همه استرس و اضطراباش به خوبی و خوشی برگزار شد و شب خوبی برای همگی بود با تمام وجود واسش آرزوی خوشبختی میکنم... روز13هم جایی نرفتیم ولی شب برای اولین بار بچه ها رو بردیم ساحلی(کنار دریا)...
19 فروردين 1392

سال92

هر سال شروع قصه ای است قصه تان بی غصه باد   سال نو رو به همه دوستان عزیز تبریک میگویم و امیدوارم سال نو رو با خوبی و خوشی شروع کرده باشید امسال عید جمع دونفرمون با اومدن گلای نازم 4نفره شد دخملای گلم امیدوارم همیشه صحیح وسلامت در کنار من وباباتون روزای به یادموندنی رو بگذرونید سرم حسابی شلوغه وقت سر خاروندن ندارم الان هم گفتم بیام و اولین پست سال92رو آپ کرده باشم و به همه شما سال نو رو تبریک بگم ان شالله که سال خوب و پربرکتی رو پیش رو داشته باشید و به همه دوستان تعطیلات خوش بگذره... خدانگهدار........   ...
4 فروردين 1392

4ماهگی...

        4 ماهگیتون مبارک دخملای گلم   امروز4ماهگی عشقهای مامان و باباست ان شالله همیشه صحیح و سلامت باشین نانازای مامانی دیروز رفتم طلا فروشی و برا پلاکهای اسمتون که قبلا گرفته بودیم زنجیر گرفتم 2تا زنجیر خوشگل تا بعد خدانگهدار....   ...
24 اسفند 1391

روزهای پایانی سال...

  با سلام به همه دوستای عزیزی که لطف کردن و به ما سر زدن از همگی صمیمانه تشکر میکنم این روزها حسابی سرم شلوغه بچه داری-خونه تکونی-خرید عید و مهمتر خرید واسه عروسی عمه زهرا گلی دخملا(7فروردین)عمه الهام(عمه بزرگ)و سوگند جون دختر عمه هم از اهواز اومدن و همگی دور هم جمع هستیم و خودمون رو واسه سال نو و عروسی آماده میکنیم از سوگند بگم که اولین نوه خانواده همسری و5.5ساله ست و خیلی برامون عزیزه و این روزها واقعا شیرن زبون شده خوب از بچه ها بگم که این روزها بی خوابیشون همچنان ادامه دارد مخصوصا ریحانه کوچولوی مامان که تا پیش خودم نباشه خوابش نمیبره واصلا به تختش عات نکرده نمیدونم باید چیکار کنم که این عادتش از بین بره...دیگه کم کم خندیدناشو...
22 اسفند 1391

شروع...

باسلام   من و همسرم در تاریخ 83/5/27عقد کردیم و بعد از سه سال در تاریخ 86/9/16زندگی مشترکمان رو شروع کردیم... بعد از داشتن یک بارداری و زایمان ناموفق بالاخره خداوند لطفش را شامل حالمان کرد و در تاریخ 91/9/24صاحب دو دختر ناز و خوشگل شدیم با وجود اینکه یک ماه دیگه به تاریخ زایمانم مونده بود ولی به لطف و خواست خدا و با وجود پیشرفتهای پزشکی دخترهایم بدون هیچ مشکلی بدنیا آمدند دیگر بماند که چه سختی ها و مشکلاتی در این 8ماه کشیدیم هر روز دکتر و سونوگرافی وآزمایش.... به هر حال از این به بعد میخواهم خاطرات بزرگ شدن دوقلوهای نازم یگانه و ریحانه رو در اینجا به ثبت برسانم امروز که دارم اولین مطلب رو می نویسم دخترهایم در ماه سوم تولدشان هست...
11 اسفند 1391