یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

روزمرگیها و سرماخوردگی خانوادگی..

روزمرگیهای نانازای مامان: پنجشنبه10/5/92 رفتیم خونه دخترعموی مامانی و شما با بچه هاش بازی کردین اونجا رو خیلی دوست دارین وقتی میریم ناآرومی نمیکنین خدا رو شکر         جمعه11/5/92 عصر رفتیم خونه عزیزجون،به خاله آزیتا هم زنگ زدیم که بیان و شما با عسل بازی کنین،دایی محسن و زندایی و نگارجون هم اومدن و شما واسه خودتون کلی بازی کردین ساعت10هم رفتیم خونه مامان جون و عمه زهرا هم اونجا بود ساعت11/30هم عمه رسوندمون خونه روز جمعه هم با خوابیدن شما گذشت      یکشنبه 13/5/92 نوبت دکتر داشتم برای ساعت4عصر که ساعت12رفتیم خونه مامان جون و ظهر اونجا بودیم و منم ساعت4رفتم وتا ساعت 5 که برگشتم...
20 مرداد 1392

عید سعید فطر

خدایا خروج از ماه مبارک رمضان را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده.الهی آمین       سلام عشقهای مامان،سلام نفسهای مامان اولین عید فطرتون مبارک باشه فرشته های من                            سلام دوستان عزیز امیدوارم نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق قرار گرفته باشه و ما رو هم دعا کرده باشین عید سعید فطر رو به همه شما دوستای عزیز تبریک میگم، به قول بوشهریها مرواتون همه سال ...
18 مرداد 1392

عکس

اینم از پست عکساتون     ریحانه مامانی     یگانه خندون مامان در حال اومدن تو آشپزخونه   بالاخره موفق شدم     اینجا رو داشته باشین یگانه خانومی پستونک آبجیش رو برداشته....   تا سرم رو برگردوندم دیدم در حال خرابکاری هستین     مزه اش چطوره مامانی؟     اینجا هم یگانه داری میری تو اتاق هرچی هم صدات میزنم بی فایده ست   بالاخره   یگانه وروجک     بازم یگانه     قربون خوابیدنت بشم ریحانه مامانی که بعد از کلی گریه خوابیدی   &nb...
10 مرداد 1392

اولین شبهای قدر با فرشته های زمینی

سلام به دخترای گلم   فرا رسیدن ایام شهادت امام علی (ع) رو به همه دوستان عزیز تسلیت میگم و امیدوارم تو این شبهای باقیمونده ما رو هم دعا کنید       پارسال تو این شبها شما دخترای نازمو باردار بودم چه شبهایی بود تنها خواسته ای که از خدا داشتم این بود که شما سالم باشین و سلامت و بدون هیچ مشکلی به دنیا بیاین دیگه نمیخواستم یه بار دیگه تاریخ واسم تکرار بشه  و ضربه دیگه ای بخورم که خدا خیلی بزرگه، بزرگتر از حد تصور ما بشر.... خدا جونم خدای مهربونم بخاطر دادن بچه های سالم ازت ممنونم و تمام سعی خودم رو میکنم که فرزندان صالحی رو تریبت کنم             ...
9 مرداد 1392

8ماهگی و روزمرگیها...

  نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم تیر 1392 ساعت 16:40 شماره پست: 14سلام سلام عشقهای مامان دوشنبه24/4/92 وارد8ماهگی شدین قند عسلای من باور نمیکنم 8ماه گذشت با تمام سختی های بزرگ شدنتون ولی شیرینیش بیشتر بود باور نمیکردم بتونم از این مسولیت مهم بربیام ولی به لطف خدا تا الان موفق بودم خدا رو بخاطرش هزاران بار شکر میکنم بخاطر دادن شما دخترای سالمی که بهم داده خدایا شکرت مامان فداتون بشه الهی،این روزا حسابی شیطون شدینو کار من سختتر چونکه دیگه کم کم شروع کردین به 4دست وپا رفتن ویگانه فعالیتت بیشتر شده دیگه نمیتونم چشم ازتون بردارم تا سرمو برمیگردونم یا زیر میز کامپیوترین یا میز تلوییزیون یا زیر راه پله خلاصه اینکه شیطون شیطون شد...
27 تير 1392

آتلیه،روزای آخر 7ماهگی،اولین ماه رمضان جیگرای مامان

  ماه رمضان ماه نزول قرآن و ماه مهمانی خدا بر همه دوستان عزیزم مبارک باشه تو این ماه ما رو از دعاهاتون بی نصیب نکنید من که امسال هم این توفیق رو ندارم که روزه دار باشم (اولین ماه رمضان با حضور فرشته های کوچولو) سلام به عشقهای مامان: پنجشنبه13/4/92 عصر رفتیم خونه مامان جون(بابایی) خیلی از دیدنتون خوشحال شدن شما وروجکا هم کلی ذوق کردین واسه خودتون چونکه مامان جون مدام بغلتون میکنه...شب هم تا برگشتیم خونه ساعت11:30بود،ساعت یک ربع به یک هم عمه زهرا زنگ زد و گفت میخواد بیاد شما رو ببینه آخه نمیدونین که چقدر واسه اش عزیزین که واسه دیدنتون هر وقت باشه و دلتنگتون میشه میاد شنبه15/4/92 شب خاله آزیتا،عسل،عمو،مامان جون اومدن...
18 تير 1392

روزمرگیهای نفسهای مامان.....

سلام قند عسلای مامان   جیگرای مامان این روزا حسابی با شماها سرگرمم و روزام رو حسابی پر کردین که وقت سر خاروندن ندارم یکشنبه2/4/92از صبح رفتیم خونه مامان جون(بابایی)عصر هم نوبت دکتر داشتین برای چکاب که با بابایی رفتیم دکتر گفت که از نظر رشدی یه کوچولو باید بهتر باشین(یگانه6700 ریحانه6150)شربت زینک داد که گفت واسه رشدتون خوبه و دیگه اینکه سرلاک هم بهتون بدم،بعد از سرلاک هم گفت میتونین سوپ بخورین،واسه مرواریدتون هم گفت هنوز خبری نیست چهارشنبه5/4/92هم مامان جون(مامانی)اومد خونمون دیدنی شما قند عسلا میگفت دلش واسه شماها تنگ شده پنچشنبه6/4/92عروسی خواهر زندایی سحر بود که بخاطر شما نرفتیم میترسیدم تو شلوغی اذیت بشین عصری رفتیم خون...
12 تير 1392

پایان 6ماهگی-روزمرگیها...

سلام عزیزای دل مامانی   شنبه18/3/92،یکشنبه19/3/92رفته بودیم خونه مامان جون(بابایی) عمه الهام هم از اهواز اومد حدودا دو ماهی میشه که شماها رو ندیده و مدام قربون صدقه شما دوتا وروجک میشه چهارشنبه22/3/92هم عمه الهام و سوگند،عمه زهرا و مامان جون اومدن خونمون دیدنی پنجشنبه23/3/92هم باز خودمون رفتیم خونه ماماجون و شماها هم از خدا خواسته از اینکه مرتب در حال رفت و آمد هستین ذوق میکنید(فقط واسه خوابتون ناآرومی میکنین عصر هم رفتیم خون مامان جون(مامانی)و تا آخر شب اونجا بودیم شب برگشتیم خونه جمعه24/3/92 ،6ماهتون تموم شد وارد ماه7از زندگیتون شدین بخاطر تعطیلی شنبه نوبت واکسن و مراقبت دارین بازم از صبح رفته بودیم خونه مامان جون(مامانی...
26 خرداد 1392

آرایشگاه رفتن یگانه و ریحانه

سلام خوشگلای مامان، سلام دوستای عزیز   عزیزای مامانی حسابی شیطون بلا شدین و جیغ جیغو.... جمعه10/3/92صبح رفته بودیم خونه مامان جون(مامانی) عصر هم بردمتون آرایشگاه موهاتون رو کوتاه کردن،(یگانه آروم بودی ولی ریحانه کوچولو خیلی گریه کردی از قیچی خیلی میترسیدی)موهاتون خیلی بلند شده بود و بخاطر گرما اذیت میشدین الان خیلی خوشگل و ناز شدین ولی دیگه نمیشه موهاتون رو ببندم شنبه11/3/92هم خاله آزیتا اومد خونمون دیدنی شما دوتا وروجک،از قرار معلوم عسل بهونه شما رو گرفته بود عسل جون خیلی دوستتون داره سه شنبه14/3/92هم رفتیم خونه مامان جون(بابایی)،قراره جمعه عمه جون از اهواز بیاد گفته که دلش شور شماها رو زده اینم عکساتون...   &n...
15 خرداد 1392

تولد بابایی،روزمرگیهای ما

سلام دوستان عزیز،سلام عزیزای دل مامانی   برای همسر عزیزم: عشقم روزی که بدنیا آمدی هرگز نمی دانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی میشوی که با تو بودن برایش زیباتر از هرچیزیست.همسر عزیزم بار دیگر تولدت رو تبریک میگم و امیدوارم همیشه همینجور عاشقانه در کنار دخترای گلمون شاد زندگی کنیم دیروز 31/2/92تولد بابایی بود به همین خاطر تصمیم گرفتم تو این پست عکسی از بابایی بزارم(البته عکس5-6ماهگیشو) عزیزای مامانی این روزا حسابی بازیگوش شدین وقتی جایی میریم(خونه مامان جونا)چونکه دور و برتون شلوغه بهونه بغل رو میکنین و دیگه اینکه تا بابایی از بیرون میاد شروع میکنید به ذوق کردن و بابایی هم قربون صدقه شما دوتا وروجک میره... ریح...
1 خرداد 1392