یگانه و ریحانه فرشته های خونه مایگانه و ریحانه فرشته های خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

یگانه و ریحانه دوقلوهای دوست داشتنی مامان و بابا

33ماهگی با تاخیر - اتفاقات بد

سلام خوشگل خانمای مامان ای روزا حسابی گرفتار هستم اصلا وقت رسیدگی و ب روز کردن وبلاگتون رو ندارم خبرای بدی که اصلا دوست ندارم اینجا بزارم یکی فوت شوهرخاله بابایی بود و دیگری افتادن مامان جون فاطمه از رو صندلی آشپزخونه که باعث شکستن دست و سرش شد ما با خاله آزیتا رفته بودیم عروسی منتظر ماماجون هم بودیم که متاسفانه موقع برگشت ای خبر رو بهمون دادن،فردا صبحش بردنش اتاق عمل که شکر خدا ب خیر گذشت فقط شکستگی داشت ما هم مدت دو هفته شبانه روز رفته بودیم خونه مامان جون 7/7/94سه شنبه عروسی دوست بابا دعوت بودیم،که همون شب یکی از دوستای خانوادگیمون اومدن پیش مامان جون موندن و ما هم با عمو مجتبی و خاله ساغر رفتیم عروسی،اونجا کلی رقصیدید و سالن بازی د...
15 مهر 1394

32ماهگی.روز دختر.سالگرد عقد مامان و بابا

سلام گل دخترای مامانی 24/5/94شنبه -32ماهگیتون مبارک.روز ب روز شاهدبزرگ شدن شما نعمتی که خدا ب من و بابا داده و بابتش روزی هزاربار خدا رو شکر میکنیم. و درکنار این بزرگ شدن شیطونتر هم شدید تا حدی که گاهی اوقات قابل کنترل نیستید 25/5/94یکشنبه :سالروز میلاد حضرت معصومه(س)،و روز دختر مبارک واقعا خدا خیلی دوستم داره که ب جای یکی،دوتا دختر بهم داده،همونطور که میگن هرکی دختر داره جاش توی بهشت،من واقعا احساس خوشبختی میکنم که خونه عشق من و بابا رو شما دوتا گرم کردید  و تولد عمه زهرا جون مبارک120سالگیت عمه جون 27/5/94سه شنبه سالگرد عقد مامان و بابا 11سال گذشت.روز ب روز عشق من و بابا بهم بیشتر میشه و شما دوتا حاصل این عشق آتشین هس...
24 مرداد 1394

31ماهگی با تاخیر.عید فطر

سلام عیدتون مبارک نماز و روزه هاتون قبول دوستان.مرواتون همه سال ماه رمضانی دیگر آمد و رفت خیلی کم کار و تنبل شدم واقعا دیگه با شیطنتهای شما وقت رسیدگی به وبلاگ و بروز کردنش برام سخت شده مدتی گرفتار پوشک گیری بودم که با موفقیت انجام شد و از شر پوشک راحت شدیم رومزرگیهامون هم با شیطنتهای شما میگذرونیم.دریا که میریم برا شنا به زور برمبگردید خونه چند شب پیش که رفته بودیم ریحانه میگفتی من نمیام تنها بمونم ایجا دوشنبه15/4/94بعد از افطار رفتیم خونه دوست بابایی عمو مجتبی که تازه ازدواج کرده.خانم عمو مجتبی خاله ساغر  هم بوشهری نیستن اهل کاشان و غریب هستن که ازاین به بعد دوستای خوبی برا هم میشیم چهارشنبه17/4/94 شب قدر.شهادت مولا...
27 تير 1394

-29-30ماهگی .تولد بابایی.یه اتفاق بد

سلام عزیزان اول از همه مبعث پیامبر،میلاد علی اکبر(ع)،امام حسین،ابوالفضل العباس،امام سجاد ،و میلاد صاحب الزمان منجی عالم بشریت رو ب همه دوستان و عزیزان تبریک میگم   و میریم سراغ روزمرگیهای عسلای مامان پنچشنبه24/2/94ماهگرد29 خانم خوشگلای خودم،مامان فداتون بشه که روز ب روز خانمتر و شیرینتر میشید شنبه26/2/94مبعث پیامبر عزیزمون،با همسایه ها دم در جشن گرفتیم و آهنگ گذاشته بودیم و شما تو کوچه میرقصیدید و کلی خوش ب حالتون شد یکشنبه27/2/94بعد از دوسال و نیم رفتیم خونه دوست مامان،خاله زهرا(شمارو حامله بودم که رفته بودم)کلی بهمون خوش گذشت شما با بچه هاش هانیه و بهمن بازی کردید اینم دوست جدیدتون بهمن خان   ...
16 خرداد 1394

26و27ماهگی با کلی تاخیر-نوروز94

سلام فرشته های ناز مامان سلام دوستان عزیزم اول از همه سال جدید رو ب همتون تبریک میگم امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید مدتی کامپیوتر خونه خراب شده الان این پست هم با گوشیم دارم میزارم دیگه نتونستم صبر کنم تا درست بشه.حالا موندم این پست طولانی رو چطور بزارم فکر کنم ی هفته ای باید گیرش باشم خب برگردیم از آخرین روز و پستی که گذاشته بودیم یعنی از بعد از19/11/93 چهارشنبه22/11/93سالگرد آشنایی مامان و بابا جمعه24/11/93- 26ماهگی خوشگلای مامانی جمعه15/12/93عقد پسردایی بابایی بود.ظهر رفتیم لباسای شما رو از خیاطی اوردیم.عصر هم رفتیم خونه باباجون که آماده بشیم تا رفتیم سالن ساعت8بود شما تا رسیدین از اولش وسط بودین و قر دا...
20 فروردين 1394

25ماهگی

سلام عزیزای مامانی میدونم مامانی خیلی تنبل شده ولی اصلا دیگه وقت آزاد ندارم از صبح که بیدار میشید باید با شما سرو کله بزنم تاشب واقعا دلم میخاد ماهیانه وبلاگتون رو بروز کنم ولی دیگه چیکار کنم قول میدم از این به بعد بروز باشم خوب تو این مدتی که نبودیم حسابی خوش گذروندید عروسی و گردش 15/10/93حنابندون پسرعموی مامانی بود مراسمشون خونه دخترعمو(خاله زهرا) گرفته بودن که همسایمون وای که همون شب خیلی بهانه گیر شده بودین پیش هیچ کس نمیرفتین همش بهانه میگرفتین و گریه میکردین 17/10/93روز عروسی ظهر شما رو پیش بابایی خوابوندم و رفتم آرایشگاه تا ساعت 6/30که برگشتم و شما رو آماده کردم و رفتیم سالن اونجا یه خورده بهتر بودین ولی باز دست از بهانه ...
16 بهمن 1393